♥، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره

نفس من و بابات

زییاترین روز زندگیمون

 سلام گل پسرم که حالا دیدمت، تو بغل گرفتمت نوازشت کردم.... وااای نمیدونی چه حسی دارم عزیزم خیلی خیلی شیرین تر از اونی هستی که تو ذهنم بود حتی خیلی خیلی شیرین پسر گلم از ته قلبم آرزو میکنم همه این لحظه رو تجربه کنن باورکن هرچقد نگات میکنم سیر نمیشم چهارشنبه 9 اردیبهشت ساعت 16:19 عصر پایان 9 ماه انتظار من ... 9ماه سختی کشیدن و استرس... بالاخره همه چی به خوبی و خوشی تموم شد و واقعا هم ارزش کشیدن این سختیها رو داشت دیدن تو من حاضرم باز هم این سختی رو بکشم بارها و بارها وقتی مطمئن باشم آخرش یه موجود ناز خوشگل جایزه مه... با داشتن تو ، با دیدن هر روزت من واقعا دیگه هیچ غصه ای ندارم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که فر...
14 ارديبهشت 1395

دیگه چیزی نمونده

  سلام گل پسر خوشگل من دیگه چیزی نمونده که بیای نمیدونی چقد خوشحالم دیروز رفتم دکتر و نوبت قطعی بهم داد 9م میدونستم چیزی نمونده ولی فکرمیکردم یکم دیرتر باشه خلاصه که خیلی خوشحال شدم از این تاریخ تو هم حسابی خسته شدی اینروزا دیروز که دکتر و اینور اونور و گفته بودم بهت که دو ساعت راهه ولی خدا روشکر به سلامتی رفتیم و اومدیم تو ماشینشم میدونم کلی خسته شدی تو روز قبلشم رفتم ارایشگاه و موهام و رنگ کردم و ابرو و... وروز قبلترشم اپیلاسیون خلاصه که الان یه مامان خوشگلم ساک بیمارستانم بستم و فقط منتظرم که تو بیای قربونت بشم این یه هفته هم مراقب خودت باش نمیتونی بفهمی که چه هیجانی داره الان مامانت و بابای...
2 ارديبهشت 1395

پایان ماه 8

سلام گل پسرم خدا رو صد هزار مرتبه که ماه 8 بالاخره تموم شد ماهی که جزء پرخطرترین ماهای بارداریه ولی خییلی طولانی بود و پر فراز و نشیب ولی خدا رو شکر که گذشت و به خیر گذشت ان شالله که این مدت باقیمانده هم به خیر میگذره از اولای این ماه احساس سنگینی میکردم مخصوصا شبا سرپا که می ایستادم اذیت میشدم میخواستم یجا پیدا کنم فقط بشینم سرکار هم واقعا دیگه اذیت میشدم رو صندلی کمر و ساق پا و همه جام درد میگرفت کلا سرکار اذیت بودم از همون اول بارداری چون همه انتظار دارن مثل بقیه کار کنی انگار یادشون میره تو بارداری و این خیلی سخته تو بارداری برات ولی دیگه از فروردین سرکار نرفتم سه روز آخر اسفند هم نرفتم و واقعنم عالی ه...
21 فروردين 1395

آخرای ماه7

    سلام عزیزدلم خیلی وقته نیمدم اینجا اولا بگم برات که 22بهمن رفتیم بیرون با تقریبا کل فامیل بابا اینا ولی از صبح تا شب بود و واقعا خسته شدم ولی درکل خوب بود قرار شد آخر هفته بعدش بریم قشم خودمم برم با بابا و دختر عموش اینا... من مرخصیم گرفتم که باخیال راحت برم اما بعدش رفتنمون کنسل شد که خوب خیریته شاید میرفتم و خسته میشدم همون هفته آزمایش قند و عفونت ادرار اینا رم دادم که قندم خوب بود ولی عفونت داشتم و خیلی ناراحت شدم حالا یه هفته دارو خوردم و این هفته مجدد آزمایش میدم ببینم به چه صورته خدا کنه که رفع شده باشه **** امروز اولین ترکهای روی شکمم رو دیدم که انگار تازه ایجاد شده که طبیعیه تو بارداری باباییم دلد...
12 اسفند 1394

پایان ماه 6

  سلاااام هوراااا ماه 6 تموم شد خدا روشکر دیگه شدم وارد سه ماه آخر خوبی گل پسرم؟ الان دیگه به وضوح حرکتت و حس میکنم بخصوص شبا گاهی خیلی زیاد میشه و قربون صدقه ت میرم ولی احساس سنگینی و گاها کمردرد اذیتم میکنه برنامه سفر به قشم رو هم کنسل کردم چون دیدم اذیت میشم حالا ایشالا بابایی میره کیش و واسه ت خرید میکنه قراره دو هفته دیگه بره و واقعا ذوق دارم و مطمئنم بهترین خریدها رو برات میکنه... دیگه بگم برات که این هفته هفته سختی بود واسه باباییت به زانوش ضربه وارد شده بود و به سختی راه میرفت حالا خدا روشکر بهتره ایشالا که خوب خوب شه پست قبلی درمورد جشن نامزدی پسرعموت گفتم که رفتم خوش گذشت ولی سرد بود و اذیت میشدم ن...
17 بهمن 1394

جشن

  سلام پسر گلم خوبی؟ امروز هوا ابری و عالی بود کاش یه بارون خوب هم بیاد دیگه اینکه خاله و پسرخاله کوچولوت قراره از امروز بیان خونه مامان جون اینا تا آخر هفته وااای که چقد شیرینه این بچه حتما تو هم همینقد شیرینی دیگه برات بگم که کلا آخرهفته خوبی هستش فردا شب که نامزدی پسرعموته پس فردا هم عقد یکی از همکارام که اینم تازه دیروز خبردار شدیم و خیلی خوشحال شدیم امشبم میخام برم خونه مامان جون بابات اینا که عمه ت اینا هم اومدن درواقع واسه جشن نامزدی آخرهفته خلاصه که آخر هفته خوب و شادی خواهد بود ***** دیگه برات بگم که همش نگران دکترم برای زایمان بودم که نوبت گیرم نمیومد اصلا قبل نوروز که دیروز خاله...
7 بهمن 1394

بازم در انتظار گذر زمان

سلام پسر خوشگلم خوبی؟ الان دیگه کامل تکوناتو حس میکنم کاش میشد هرماه برم سونو و ببینمت ولی دیگه تا 8ماهگی سونو ندارم عزیزم تکون که میخوری به باباییت میگم دستشو روت بذاره ولی سریع دستشو میکشه نمیدونم چرا میترسه میگه یجوریه تو نمیترسی؟ ههههه بی صبرانه منتظر اومدنتیم بازم دوس دارم زمان بگذره دوباره صبحها ضعف دارم و بی حوصله م خیلی وقتا الان میخام بشه 22بهمن چون دیگه آخرای بهمنه و ایشالا اسفند دو هفته اولش و میخام استعلاجی بگیرم و دیگه از سرکار اومدن راحت میشم و فقط میمونه دو هفته قبل نوروز و همینکه 22بهمن اگه شد با خاله هات میریم قشم و واسه اولین بار برات خرید میکنم این پرهیجان ترین قسمت بارداریه من تجربه داشتن بچه رو ند...
6 بهمن 1394

جنسیت

سلام پسرگلم!! خوبی مامان؟ آره پسر امروز فهمیدم پسری خیلی حس خاصیه بخصوص که تا دیروز نمیدونم چرا همش حس میکنم دختره بازم نمیدونم چرا که تصورم از نی نی همش یه دختر بود احتمالا اولین بار یه دختر و تصور کردم دیدم شیرینه و بعد اون دیگه همین تصور و ادامه دادم و عجیبه که همچنانم همین تصور رو ادامه دادم اصلا احتمال پسر رو درنظر نگرفتم امروز تو سونو که دکتر گفت پسر یلحظه دچار شوک شدم!! انگار یچیز جدید و عجیبی بود برام خوب حق هم داشتم وقتی مدت طولانی بچه م رو دختر دیدم بعد یهو تصویرم عوض شه؟؟ ولی الان دیگه تصویرت و عوض کردم و پسر شدی و تازه میفهمم که پسر هم فوق العاده شیرینه و همش تعجب میکنم که چرا پسر رو تصور نمیکردم البت...
22 آذر 1394

قبل سونو

سلام عزیز مامان ازین روزا بگم برات اولا باباییت که گفتم میخاد بره کیش رفتش خیلی دوس داشت منم برم ولی خوب سفر دریایی واسه من ریسکه و از طرفی خسته میشم تو راه خلاصه که ترجیح دادم نرم هرچند که دوری باباییتم واسه م سخت بود... *** یکشنبه بالاخره رفتم آرایشگاه و ابرومو یه تغییر کوچولو دادم بعد اصلاح با اینکه فرم ابروهام زیاد تغییر نمیکنه اما همین مرتب شدن و خیلی دوس دارم و حس خوبی بهم میده بعدش قصد داشتیم خونه داداش باباییت بریم که پاشو عمل کرده ولی زود بود خونه نبودن گفتن شب بیاین که شبم من خسته بودم گذاشتیم واسه فرداش فردا هم اول خونه عموی بابایی رفتیم و بعدش اونجا تقریبا دو ساعتی شد و هوا هم خیلی عالی و سرد بود بعد م...
21 آذر 1394