♥، تا این لحظه: 8 سال و 20 روز سن داره

نفس من و بابات

پایان ماه 8

1395/1/21 20:30
نویسنده : هلن
157 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم

خدا رو صد هزار مرتبه که ماه 8 بالاخره تموم شد

ماهی که جزء پرخطرترین ماهای بارداریه

ولی خییلی طولانی بود

و پر فراز و نشیب

ولی خدا رو شکر که گذشت و به خیر گذشت

ان شالله که این مدت باقیمانده هم به خیر میگذره

از اولای این ماه احساس سنگینی میکردم

مخصوصا شبا سرپا که می ایستادم اذیت میشدم

میخواستم یجا پیدا کنم فقط بشینم

سرکار هم واقعا دیگه اذیت میشدم

رو صندلی کمر و ساق پا و همه جام درد میگرفت

کلا سرکار اذیت بودم از همون اول بارداری

چون همه انتظار دارن مثل بقیه کار کنی

انگار یادشون میره تو بارداری

و این خیلی سخته تو بارداری برات

ولی دیگه از فروردین سرکار نرفتم

سه روز آخر اسفند هم نرفتم

و واقعنم عالی ه سرکار نرفتن

****

نوروزم خوب بود

و زود گذشت

یه روز از ظهر رفتم خونه مامان بابایی

مهمونم داشتن و تا شب موندم

شبشم رفتیم پارک خوب بود

دیگه واقعا اذیت بودم و واسه شام نموندم

راستی لباساتم گرفتم عزیزم

وای که چقد دوسشون دارم

و منتظرم بیای و بپوشیشون

خودم نتونستم برم خرید برات بگیرم

همش و خاله ها و زن عمو و زن داییت گرفتن که دستشوتم درد نکنه

****

اون اوایل ماه 8

روزی که نوبت داشتم واسه سونو و دکتر

و جایی که میرم دو ساعتی راهه

شبش که خیلی اذیت بودم

نمیتونستم اصلا آماده شم

خیلی سختم بود

و میگفتم شاید اصلا نتونم تو ماشین بشینم

اما خدا روشکر خوب بود

هوا هم عالی بود و

عصرش نم نم میومد

دوستمم تا رفتن به اونجا باهام بود خودش کار داشت

که بعدش فهمیدم یکی از دوستای دیگه مم میخواسته بیاد ولی چون خودم تعارف نکردم خودش روش نشده که بگه

که ازین بابت ناراحت شدم

چون اصلا نمیدونستم که این ساعت میخاد بره

وگرنه ماشینمون خالی بود

جا میشد

بهرحال گذشت

ایشالا یوقت دیگه جبران میکنم براش



خوب بگذریم از دکترام بگم

سونوم خوب بود

ولی گفت آب دور جنین لب مرز رو به زیادی ه

اونموقع نفهمیدم این یعنی بده

متخصص زنان که رفتم این و فهمیدم

ولی خدا رو شکر دو هفته بعد که سونو دادم مقدارش خوب شده بود

و دیگه مشکلی نبود

خلاصه که دکتر زنان قبول کرد زایمانم کنه

و استعلاجیم بهم داد

و من خوشحال بودم

که بالاخره کارم تموم شد

اما تو راه برگشت یه اتفاق بدی افتاد که دوس ندارم بهش فکرکنم

و دوس نداشتم اینجا درموردش بگم

اما خوب هراتفاق بدی هم بی حکمت نیست و میشه ازش درس گرفت

اون اتفاق بد یه تصادف بود!!

ماشین ما مقصر نبود

ماشین جلویی که یه راننده تازه کار بود و بعدشم در رفت!!

اما چون ماشینش خراب شده بود تونستن پیداش کنن

ولی خسارتی که به ماشین ما وارد شده بود خیلی بیشتر از پولی بود که بیمه اون آقا داد...

ماشین هم برای دوست بابایی بود

اونم بخاطر کار ما اومده بود فقط

خلاصه که خیلی بد شد

ولی بازم خدا رو هزارها بار شکر که به خیر گذشت

اگه یه اتفاقی واسه تو یا باباییت میفتاد من دیگه زنده نبودم

یا خودم اگه چیزیم میشد...

تصادفشم کوچیک نبود

ماشین که از سمت راننده داغون شده بود

فقط خدا کمک کرد که راننده خودش و گم نکرد تونست همون چن سانت خودش و بکشه اون سمت

و ماشین جلویی فقط از کنار بهش برخورد کرد

وگرنه با اون سرعت اگه از جلو برخورد میکرد دیگه ادامه شو نمیخام بگم که چی میشد...

این اتفاق گذشت

اما همین فکرها که اگه اونجور میشد چی میشد؟!!

اگه خدای نکرده شکمم برخورد میکرد به جایی

اگه اون سمت نشسته بود

یا حتی اگه چشم به جاده بود و میدیدم که داره چی میشه

همون شوکش ...!!!

این فکرها تا چن روز زجرم میداد

و همش به باباییت میگفتم جلوم درمورد این اتفاق دیگه حرف نزن

باباییتم کم بهش شوک وارد نشده بود

موقع این اتفاق همش من و صدا میزد میگفت تو خوبی؟!

بعدش همون جا رفتم زایشگاه

صدای قلبتو گوش دادم خیالم راحت شد

****

نگرانی بعدیم همون آب دور جنین بود

که نه مقدار زیادش خوبه و نه کمش

و خدای نکرده میتونه باعث زایمان زودرس بشه

و دلهره شو داشتم

میخواستم زودتر دو هفته بگذره که تکرار کنم سونو رو

ولی تعطیلات بود و همه جا تعطیل

ولی خدا روشکر هفته دوم تعطیلات اومد دکتر

و خوب هم بود جوابش

ولی این دو هفته خیلی کند گذشت

و همش استرس

هر لحظه میترسیدم وقت زایمانم باشه

و ناراحتیم وقتی بیشتر شد که دکترم آمپول بتا هم نداد که خیالم راحت بشه که ریه های کوجولوت برسه

گفت بدون دلیل نمیشه بدیم

ولی خودم حس میکردم درد دارم

چن شب از دل درد و کمردرد خوابم نمیبرد

گفت درد شب تنها مهم نیست

و درد کاذبه

گاهی در طول روز هم درد داشتم

یا حس میکردم و میکنم که شکمم خیلی سفته...

بالاخره اینا هم استرسهای ماه آخر بارداریه

مراقب خودت باش عزیزم

دوس دارم به موقع بیای

و صحیح و سالم و خوشگل 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)