♥، تا این لحظه: 8 سال و 20 روز سن داره

نفس من و بابات

آخرای ماه7

1394/12/12 0:05
نویسنده : هلن
201 بازدید
اشتراک گذاری

    سلام عزیزدلم

خیلی وقته نیمدم اینجا

اولا بگم برات که 22بهمن رفتیم بیرون با تقریبا کل فامیل بابا اینا

ولی از صبح تا شب بود

و واقعا خسته شدم

ولی درکل خوب بود

قرار شد آخر هفته بعدش بریم قشم

خودمم برم با بابا و دختر عموش اینا...

من مرخصیم گرفتم که باخیال راحت برم

اما بعدش رفتنمون کنسل شد

که خوب خیریته شاید میرفتم و خسته میشدم

همون هفته آزمایش قند و عفونت ادرار اینا رم دادم

که قندم خوب بود ولی عفونت داشتم و خیلی ناراحت شدم

حالا یه هفته دارو خوردم و این هفته مجدد آزمایش میدم ببینم به چه صورته

خدا کنه که رفع شده باشه

****

امروز اولین ترکهای روی شکمم رو دیدم

که انگار تازه ایجاد شده

که طبیعیه تو بارداری

باباییم دلداری داد بهم که هیچ اشکالی نداره

****

دیگه بگم برات از اسفند که از اولش چقد کند میگذشت

و منم از همون اولش برنامه میریختم واسه مرخصی

طبق معمول هههه

آخه اسفند هم به نسبت همیشه پرکار تر بودیم و ازمون آمار میخواستن و حرف عملکرد و قرارداد و.. بود

ولی خدا روشکر به خیر گذشت

فردا هم چهارشنبه ست و هفته دیگه هم قراره خانم دکتر بره مدرسه و سرم خلوته

بعدشم که مرخصی میگیرم نوبت سونو و دکتر دارم

هفته آخر اسفندم باز خانم دکتر مرخصی ه

خلاصه که ایشالا اسفند هم تموم میشه به سلامتی

و بعد عید هم اگه خدا بخاد استعلاجی میگیرم

فقط خداکنه دکتری که قراره برم هفته دیگه پیشش زایمانم رو بگیره

و تاریخش و بگه بهم....

خلاصه که اولای اسفند به سختی گذشت

ولی ایشالا آخراش به خوبی خواهد بود

فکرکه میکنم همین سرکار رفتنم خوبه تو بارداری

چون اگه قرار بود از صبح تا شب همش تو خونه باشم و بیکار

همه تمرکزم روی بارداری بود

و هم زمان کندتر میگذشت و هم کلی فکر وخیال میکردم

پس کار بد نیست به شرط اینکه استرسش کم باشه

و هرروز چیزای عجیب غریب ازمون نخان

وااای که امروز چه استرسی وارد شد بهم

یکی از وسیله همون که قیمتی هم هست نبود

هر چی گشتمم نبود

مطمئن بودم کسی ورداشته چون خودمون اصلا دست نزده بودیم بهش...

که بعدش معلوم شد از واحدای دیگه هم چیزهای دیگه ای گم شده

و همه متوجه شدن دزدی ای اتفاق افتاده

در ساعتی که ما سرکار نبودیم

خدا روشکر که دیگه گردن ما نمیندازن

خلاصه که به خیر گذشت

میگم که محیط کار قابل پیش بینی نیست و این استرسها رو هم داره

بخصوص جدیدا کار ما چیزهای عجیب غریبی میخان

تغییراتی قراره ایجاد شه که حساب کتابی هم نداره

همشم درهمین امسال بوده...

حالا شایدم درنهایت خوب باشه اما تا قسمت خوبش برسه گیجمون میکنن

و اینکه من با این شرایط الانم که هرروز حالم یجوره، تحمل این وضعیت کاری سختمه

کلا کارکردن سخته برام

چه تو خونه چه سرکار

حالا ایشالا که تموم میشه

****

امروز چن تا از عکسهای جامونده آتلیه مون حاضر شد

و با دیدنش خیلی خوشحال شدم

همش خوب بود

بهترین اتفاق امروز فکرکنم همین بود وگرنه کار که همش رو اعصابه

میخام درمورد کار واسه تو نگم

ولی نمیشه قسمت بیشتر روزم سرکاره نمیتونم درموردش نگم

****

خوب عزیزدلم

شب بخیر

پسندها (1)

نظرات (0)